یکشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۴

من مستعار نيستم ، حقيقيم !


عزيزي ! خواسته بود كه در بحث « وبلاگ نويسي با نام مستعار يا واقعي » ، اين حقير نيز مطللبي داشته باشم . از آنجا كه برايم بسيار گرامي و ارزنده ميباشد چاره ائي نديدم جز آنكه حرف دلم را بگويم .

تمامي انچه كه در اين چند روز از دوستان خواندم و ديدم و شنيدم را بي ارتباط با شروع بحث قبلي خودم تحت عنوان "
اعتماد در دنياي مجازي " نميبينم و به نظرم كه ساير دوستان بي ارتباط با اين مقوله ننوشته باشند و به طريقي اين مباحث مطرح شده بي ارتباط با انچه من نوشته بودم نبود .

از جمله آنها
قسمت اول و دوم مطلب آقاي زهري و همچنين اشاره به لينكهائي كه ايشان به مطالب نوشته شده توسط ديگران داشته اند .

فرض را بر اين قرار بدهيم كه اصلا مجيد زهري نامش مجيد زهري نباشد و يا ناصر خالديان و حميرا و تمدن و پارسا نوشت و فرياد بي صدا و آشپز باشي و فرزاد را هيچكدامتان نمي شناسيد - كه تا هفتاد در صد اين فرض ممكن نيز ميتواند باشد .


حالا به اين حقير بگوئيد كه فرق حميرا طاري با مثلا ميترا ناظمي ( شخص خيالي ) براي خواننده چه فرقي ميتواند داشته باشد كه ما بخواهيم بدانيم نامي مستعار است يا حقيقي .


اگر از گفته هايمان نتيجه سفيد و خاكستري و سياه ميگريم ، ديگر چرا معايبش را ميشماريم كه ديگران نفهمند در اين دنياي مجازي چه ميكنند ؟ با اين تعاريف داده شده ، جمله وبلاگ نويسان در محدوده نتيجه گيري قرار داده ميشوند و متهم به تزوير و ريا ! چه سفيدش ، چه خاكستريش و چه سياهش .


فرض را بر اين قرار ميدهم كه نقطه ته خط وبلاگستان ما به جاي خالديان ( نامي ديگر داشت ) خادميان بود . براي من و ما چه حاصلي داشت . نوشته ات ارزنده باشد ما را بس . باري اگر چهره ات را نمايان كردي ، يك گام به واقعيت ما را نزديك نموديد .


براي من تفاوتي بين افشين زند و مجيد زهري نيست . من هر دوي آنها را دوست داشتم و دارم ، براي هر دو نوشته احترام قائلم و براي هر دو شخصيت در صورت به واقعيت پيوستن ارزشگزاري خوب نموده ام .


اينكه روزي دهها ايميل به من ميزدند كه آقا گول نخور ( گول چه چيزي را نميدانم ) ، اين شخص همان شخص است ، بايد بگويم كه برايم فرقي ندارد تا وقتي كه مطلبش مرا بيدار نگه ميدارد ، بيداري را با جان دل ميپذيريم . در يكي از مطالبم از ناصر غير معمولي وبلاگ حرف زده بودم و اين دليلي نداشت جز اينكه نوشته هايش سر سري و بي محتوا نيست ، حرفش را ميشود خريد و ادله هايش را ميشود شنيد ، براي من خيلي فرق است بين ناصري كه اصلا نميشناسمش و نديدمش تا كسي كه ميشناسمش و نوشته هايش را نميخوانم .


كدام يك از شما مرا به نام فرزاد حقيقي ميشناسيد و مدعي هستيد كه اين نام حقيقي من است و كداميك از اين اهالي وبلاگشهربه ديده شك به نامم مينگرد ؟


اگر بدرد كسي خوردم ، به من سر بزنيد و اگرنخوردم گذر كنيد .


ناصر در مطلبش مينويسد كه : يك چيز ديگر جاي تعجب است اين است كه فرد اين همه وقت و هزينه صرف مي‌كند كه در آخر حرف يك فرد نامعلوم و مجازي را به كرسي بنشاند كه چه بشود؟ و چه كارنامه و چه فايده‌اي براي آن فرد دارد كه پس از صرف اين همه زحمت و هزينه و تلف كردن وقت، حتي معلوم نباشد خودش چه كسي است!؟


اگر براي نوشته هايم حتي با نام مستعار هزينه ميدهم ، شايد هدفمم خدمت باشد ، تو خواه پند گير و ....


ناصر سه دليل قشنگ مياورد و بعد كاسه سرد آب را چنان بر سر مخاطبش خالي ميكند كه دچار سكته ناقص گردد .


مجيد گرانقدر در نوشته اش كه از سر بيداري است و براي من خواندني ، مي آورد :


همين امروز بسياری از اپوزيسيون ما - که به واقع مدعی سکان ‌داری سياسی جامعه‌ ايران هستند- با نام و نشانی غير واقعی زندگی می‌کنند تا اگر ضرورت شد، به هويتی دگر بغلتند! از به‌ترين نمونه‌ها شايد منصور حکمت - رهبر حزب کمونيست کارگری- باشد که تا لحظه‌ مرگ کسی ندانست نام او ژوبين بوده است. بسياری از تشکيلاتی‌های چريک‌های فدايی، مجاهدين، سلطنت‌طلب‌ها و ديگر گروه‌های سياسی از همين رويه تبعيت می‌کنند .


گويا ما در متني كه مينويسيم ، نوشته امان را فراموش ميكنيم كه مستعار نويسي را بايد در دنياي بحران زده اينترنتي و با توجه به شرايط ، دور از انصاف نخوانيم .


زهري ارزشمندم بيان ميدارد كه : امروز که جامعه ايران به سمت تغيير می‌رود، امروز که وبنگاران به شکلی حضوری کانديدای رياست جمهوری را به چالش می‌گيرند، ضرورت ايستادن بر هويت و ايستار خود بيش از پيش احساس می‌شود. اين روند را نبايد تنها گذاشت.


در ارتباط با اين گفته عزيز بايد بگويم كه اين پروسه از مشروطيت تا به الان به سمت تغيير است و ما همچنان سر پله اول و اگر تغييري مشاهده ميكنيد ، فقط بر اثر پيشرفت تكنولوژي و نزديكي انسانها به يكديگر و دهكده جهاني است كه شتاب نيز پيدا نموده است ، و ا گر نه ما ايرانيها و ادعايمان و هويتمان چه با چالش و چه بي چالش به جائي ره نميبرد و به قول ناصر گرامي كه در آخر مطلبش مينويسد :


هر چند كه شخصاً خوشبين نيستم چنين معضل و چنين ضدفرهنگي به دليل ريشه‌هاي عميق آن در عالم واقعي، به اين زودي‌ها درست شود ولي مي‌توان از خود شروع كرد .


آري ميتوان از خود شروع كرد :


نامم فرزاد است و محل زندگيم بلژيك چند كلاسي را در رشته سياست خوانده ام كه ايكاش به جايش چيز ديگري فرا گرفته بودم .سي پنج پائيز ! از عمرم ميگزرد و در كنار همسرو تك فرزند زندگيمان روز را به شب و شب را به اميدي به روز ميرسانيم ( نخواهيد كه چهره نشان دهم چرا كه خود به ان اشاره داشتم و برايش پاسخي مناسب دارم )

باورتان شد ؟


در همين زمينه :



پي نوشت :
اينكه از متون زنده آقايان زهري و خالديان استفاده كردم و بدنبالش نظرات خود را نوشتم ، دليلش روح انتقاد پذيري ميباشد كه در مدت آشنائيم - خصوصا با آقاي زهري در اين دوستان پيدا نمودم و صد البته وقتي نوشته ائي در باب مطلبي نوشته ميشود ، ديگران نيز مطلبي بر ان مينويسند . اگرچه قصدم نقد هم نبود و صرفا اشاره به مطالب آنها براي اين نوشته بود .

هیچ نظری موجود نیست: