دوشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۴

خواستگاري


ميهمان : روز شما بخير ، ما اومديم واسه دخترتون صحبت كنيم .
ميزبان : خواهش ميكنم ، خوش اومدين


نويسنده : كل حرفهائي كه با همه چيز ارتباط داره به جز مراسم خواستگاري مابين طرفين رد و بدل ميشه .....
مهمان : خوب اگه اجازه بدين عروس مابا پسرمون صحبتاشون رو بكنن (البته اگر قبلا تو سينما و كوه و دشت و تئاتر و ... جاهاي ديگه حرفهاشونو نزده باشن )
ميزبان : خواهش ميشه . ميتونن برن تو اون اتاق و حرفاشونو بزنن .


نويسنده : بعد از كلي قر و قمشه كه عروس خانوم مياد و كلاسهائي كه آقا داماد ميزاره و حرفها ئي كه هنوز هم احتمالا روند و سير صعوديش در مراسم خواستگاري ما ايرانيها ادامه داره، صحبتها شروع ميشه .
عروس آينده : عزيزم ، شما از فسنجون بيشتر خوشت مياد يا قرمه سبزي ؟
داماد آينده : از خورش كرفس !
عروس آينده : از چه جور فيلمهائي بيشتر خوشتون مياد ؟
داماد آينده : از فيلمهاي بكش بكش و جنائي ، شما چطور ؟
عروس اينده : فيلمهاي احساسي هندي رو خيلي دوست دارم ، البته با سينماي باليوود زياد موافق هم نيستم ( يك ديد كاملا روشنفكرانه امروزي )
عروس آينده : نظرتون در باره تفاهم طرفين تو زندگي چيه ؟


داماد آينده : به نظر من اصلا زندگي بايد پايه هاش بر اين كلمه استوار بشه
نويسنده : اونهم با همين تفاهمهائي كه ما در حرفهاي عروس و دوماد ميبينم !
عروس آينده : نظرتون در باره مهريه چيه ؟
داماد آينده : هر چي شما بگين
عروس آينده : پنجاه هزار تا سكه تمام بهار ازادي با طرح قديم !
داماد آينده : فكر نميكنيد قدري زياد باشه ؟ ( نه به اون هر چي شما بگيد ، نه به اين زيادي گفتن )


عروس آينده : ببينيد من ميخوام به عنوان يك سمبل بزنم تو پوز فك و فاميلام و حالشون و بگيرم !( البته اينو من نويسنده خيلي بي ادبانه بهش اضافه كردم ، ببخشيد . )


مراسم صحبت كردن اين آقا و خانوم با تق و تقي كه به در اتاقشون ميخوره قطع ميشه و اين دو تا زوج مشترك با تفاهم كامل ميان بيرون و لبخندي ژوكوند وار مبني بر رضايت كمال و تمام از حرفهاي رد و بدل شده بر گوشه لبانشان نشسته است .


ميزبان : خوب مراسم عقد و عروسي رو چه شكلي برگزار كنيم ؟
ميهمان : هر چي شما امر بفرمائيد
نويسنده : سرتون رو درد نيارم ، بعد از كلي حرف و سخن و ....اين عروس و داماد خيالي آينده الان چند سالي هست كه دارند با هم زندگي ميكنند . چند سال ؟
عجله نكنيد الان ميگم ، حدودا دو سال و نيمه كه دارن زندگي ميكنن ولي متاسفانه با داشتن يك فرزند قصد جدا شدن از همه ديگرو دارند .


در فرهنگ و زندگي اجتماعي ما ايرونيها از اين مسائل در اطراف و كنار شما نيز ديده ميشود . در بعضي از خانواده ها كه به اصطلاح اجتماعي تر نيستند و سطح آموزش در آنها پائين بوده است و يا در بعضي از خانواده ها قدري روشنفكرانه تر


درد امروز جامعه ما كه البته در يك سير و پروسه تاريخي ، قدري متفاوت نيز شده است اين است كه ما نميخواهيم سنتها و ديدهاي باطل وغلط و باورهاي اشتباه را از خود دور كنيم .در خارج از ايران و حداقل در اروپائي كه من ميبينم و ميشنوم اين قضيه به شكلي ديگر حل شده است و ان اينست كه اينها برعكس ما و اعتقادات غلطي كه بعضا از مذاهب سر چشمه دارد اول با هم زندگي دوستانه برگزار ميكنند و اگر ديدند كه ميتوانند با هم كنار بيايند با هم ازدواج ميكنند ولي ما اول ازدواج ميكنيم و بعد تازه ميفهميم كه چه تفاهمي كه اصلا با هم نداريم!


تازه اگر هم كنار بيائيم ، چهل و چند سال با خون دل و به خاطر شرم خانوادگي و آبرو و از تك و تاب ننداختن باورهاي غلطي بوده كه خود به خانواده هايمان و در باره طرف مقابلمان داده ايم .


به نظر شما چه وقت بايد جلوي اين قضيه ايستاد و ما چه وقت ميتوانيم كوچكترين مسائل اجتماعي خانواده امان را كه بعدا به بزرگترين نهاد خانوادگي تبديل ميگردد را اصلاح كنيم ؟

هیچ نظری موجود نیست: