سه‌شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۴

بانكهاى اطلاعاتى و نقش آنها در پذيرش يا رد درخواست پناهجويان



سالهاست، كشورهاى عضو اتحاديه اروپا در تلاش اين ميباشند كه، راه را بر مهاجران غير قانونى ببندند. در اين ميان آنها به نعمت بكارگيرى يك بانك اطلاعاتى بنام EURODAC در اين زمينه به پيشرفتهاى چشمگيرى دست يافته اند .



اصل مطلب

دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۴

تاسف نخوريم ، تفكر كنيم !


تلاش كردم تا اين لحظه فقط به نكاتي كوچك از انتخابات رياست جمهوري در ايران بپردازم و نكته هاي بزرگ را به كاردانان و ملت ايراني مقيم ايران بسپاريم ، ولي حالا كه ما را احمق خطاب ميكنند و برايمان تاسف ميخورند ، پس بگزاريد ما نيز حرف دلمان را بزنيم .


قبل از هر چيز اين را ميگويم كه از نوشتن مطلب صادق عزيز هيچ وقت ناراحت نميشوم و اينكه او نظرش را مطرح كرده است خيلي خوشحالم و اميدوارم همانطور كه ايشان جانبدارانه به ايد هاي خودشان ميپردازند ، اين حق جانبدارانه را نيز براي ديگران قائل باشند و برايشان تاسف نخورند .


ادبيات اين حقير در بيان " شركت در انتخابات خيانت به ايران و ايراني است " از نوع ادبيات هرز شناخته ميشود بدون اينكه برايش دليلي واضح و مبرهن و آشكار بيان گردد .ادبيان من و مائي كه هيچ اعتقادي به انتخابات كه چه عرض كنم انتصابات ، نداريم به بي عقلي و " قليل عقلي " متهم ميگردد .


به و من و مائي كه شركت در انتخابات را خيانت به ايراني و ايران ميدانيم برچسب حماقت آنچنان محكم زده ميشود كه دگر انديشان را به ديد ما خائن ميخوانند و تعجب ميكنند كه چگونه نام دموكراسي را بر زبان ميآوريم .


منتقد عزيز و تمامي اناني كه آراء شما چنين است ، ضمن احترام به فرمايشات شما و احترام به دگرانديشان دمكراسي خواه عرض ميكنم كه :


اگر به دنبال واژه دمكراسي ميگرديد بدانيد كه آن را تا زمان حكومت ولايت مداران نخواهيد يافت و اگر به دنبال خود دمكراسي ميگرديد بايد برايش هزينه هاي سنگيني پرداخت كنيد و پرداخت كنيم و آيا اينكه اصلا دست يافتني ميباشد يا خير ؟ بحثي جدا است كه در اين نوشتار نميگنجد .


شما در مملكتان و من در مملكتم سخن از چه بر زبان ميآوريم ؟ دمكراسي ؟
به من و ما ميخندند آن سياست پيشه هائي كه كشوري را بدون حزب و گروههاي انسجام يافته فكري ببينيد و دم از دمكراسي و دمكراسي خواهي بزند !


پارسا صائبي در نقدي بر معين نوشته است :
در کارنامه فعلى معين نقدى از گذشته و فهم اينکه چرا خاتمى‌چى‌ها شکست خوردند، نيست. حتى حرفى از دولايحه حداقلى اختيارات رييس جمهور ديده نمى شود و برنامه مشخصى براى تحقق وعده‌ها نيست. با قول و وعده وعيد نميشود کار را پيش برد. متاسفم براى آقاى معين که تحت تاثير جوانان احساساتى و کسانى که ميخواهند به هر طريق که شده کارى بکنند و ظرافت هاى کار سياسى در ايران را نميدانند، قرار گرفت .


و من اين را به آن اضافه ميكنم كه ضرافتهاي سياست كاري انقدر وسعت دارد كه براي سياست مداران ايران جائي نميگزارد و محلي از اعراب برايش نميشناسد .


اگر اين امر را خيانت به مردم ايران نميدانيد لطف كنيد و هشت سال دوره حكمراني خاتمي را كه من به خوبي ميشناسمش بيان كنيد ، لطف كنيد معني اقتدار را به شكل حكمرانان ايراني تعريف كنيد و بيان نمائيد كه اگر مردم را با دادن رائ خيانت كار به خود و ايندگانشان نخوانيم ، پس بايد چه كنيم ؟


شما و آناني كه از راي مردم حمايت ميكنيد چه انتظاري از معين داريد كه بايد به آن عمل گردد ؟ يكي و يا دو تا ؟


كدام سر اين جامعه خراب امروزي را بايد ايشان سفت بچسبد تا درستش كند و آيا توان اين كار را با هزاران اگر و اما هائي كه هم من ميدانم و هم شما ، قابل درست كردن ميبينيم ؟


در كجاي دنيا اين همه نهاد ارجح و مصلح ( بخوانيد مثله ) سراغ داريد كه عملكرد و گفته هاي ديگري را به هيچ و پوچ انگارد و براي عزت مردم و ميهنش كوچكترين ارزشي قائل نباشد ؟ نهاد رهبري ، شوراي نگهبان ، شوراي تشخيص مصلحت نظام ، مجلس شورا و .....


از من نپرسيد كه بايد چه كرد و شما چرا راه حل ارائه نميدهيد ؟ چرا كه برايتان يك پاسخ بيش ندارم و ان اينست كه دندان كرم خورده را بايد كشيد و دور انداخت مگر اين كه از اول جلوي كرم خوردگيش را ميگرفتيم .


تاريخ اين مملكت را مرور كنيد ! حتي در درخشان ترين دوران حكمرانيش انگ سر سپردگي بر پيشانيش چسبيده ا است و بعد از آن نيز به اندازه كافي انگ براي چسباندن كه البته تا اندازه ائي به حقيقت نيز نزديك است ، وجود دارد . گردا گردمان را تنش و اتش و گرفتاري چيده اند كه برايمان در روز موعودش شعله ور كنند . مسئله افغانستان و نفت و جزاير بزرگ و كوچك و مسئله رياست جمهوري بارزاني در عراق و خلاصه هزار و يك قصه ديگر كه تا ابد بتوانند با دست نشانده هاي حكومتي بر سر مان بزنند ، برايمان كنار گذاشته اند .


من راي دادن را خيانت به ايران ميدانم چرا كه پروسه دمكراسي و آزادي خواهي را روز به روز عقب ميراند وبه مثابه دوران خاتمي ، تازه اگر اينبار معين اصلاح طلب ديگري نيز رياست جمهوري را بر خود ببيند ، چهار و يا هشت سال ديگر به قهقراء خواهيم رفت .


در مملكتي كه ولايت مطلقه ديكتاتور بر آن حكومت دارد و در كشوري كه تلويزيون رسمي اش دست ضرغامي شهر ري ميباشد و امور فرهنگي اش را شخصي چون مسجد جامعي اداره ميكند و در كشوري كه با سيستم اداريش آشنائي دارم و مردمش را ميشناسم و ميزان آگاهانش را از بيسوادانش تشخيص ميدهم و در مملكتي كه جعبه جادوئي تلويزيون مغز چندين درصد از افراد بيسوادش را روزانه ، ساعتها ميشويد ، راي دادن به نظر من خيانت است و من راي دهنده اش را خائن خطاب ميكنم ، اگر چه حكمي نيز نميتوانم برايش صادر كنم .


بگزاريد من و ما احمق بمانيم ولي مملكت مان با ندادن راي به منجلابي كشيده شود كه بويش انسانها يش را آگاه كند بگزاريد اگر قرار است معين دوباره قهرمان كشور من باشد ، تكرار خاتمي نباشد ...


من و ما يك ناصر ميخواهيم ... من و ما يك تيتو ميخواهيم ... من وما يك نهرو و يك گاندي ميخواهيم ....


معين و قاليباف و لاريجاني و هر آنكس زير عباي ولايت سينه بزند ما را به جائي رهنمون نخواهد كرد .


يك بار ديگر شما را به خواندن اين مطلب رهنمون ميكنم و اميدواربودم كه اينبار آقاي قانعي فر ادامه ميداد كه " آقاي معين آيا بايد باور كنم ؟ "
تصورم اينست كه در ميان گفته هاي بعضي از دوستان كه بر باور انتخاب بد از بد تر ميباشند ، عده ائي را نيز تصور اينست كه ما هنوز بايد به حرفهاي افلاطون گوش جان بسپاريم كه بهترين شكل حكومت گرداني را آن ميدانست كه فيلسوفان بهترين پادشاهان و بهترين فرمانروايان ميباشند و به همين دليل معين فيلسوف و روشنفكر بهتر از ديگران است و لابد در نبود ايشان لاريجاني دكتر و بعد قاليباف دكتر و خلاصه ... به يك طريقي بايد صاحب يك پادشاه روشنفكر شد .

یکشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۴

تلويزيون گويا


چند روز پيش لينكي داده بودم در ارتباط با خانم فرح كريمي عضو حزب سبزها در كابينه هلند و اينك جمله درخشاني را ببينيد از همكاران ايشان در ارتباط با پناهندگان " " ايرانيان در خارج کشور براي دريافت جواب پناهندگي ، اخبار و اطلاعات دروغ مي دهند." " .


و اما اصل مطلب را اينجا بخوانيد .

شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۴

نگاهی به قاچاق کودکان در سطح جهان



قاچاق اطفال به معنای حمل و نقل کودکان برای کار اجباری، سوء استفاده جنسی و ديگرعمليات غير قانونی توصيف شده است .



اصل مطلب

جمعه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۴

نشانه های ايرانی در زندگی مهاجران



مهاجر وقتی از سرزمين مادری دور است همچنان تا مدتها با اين سرزمين پيوند دارد. سرزمين مادری بخشی از هويت اوست که شايد برای هميشه در جامعه ميزبان نيز آن را حفظ خواهد کرد. مهاجر که در فضايی تازه و بيگانه می زيد کوشش می کند به شيوه های گوناگون به بازسازی سرزمين مادری بپردازد .



اصل مطب

پنجشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۴

زنان در قوانين پناهندگي


زنان اکثريت پناهندگان دنيا را تشکيل ميدهند. بر اساس گزارش کميسارياى عالى پناهندگان سازمان ملل (UNHCR)، ٨٠ درصد جمعيت پناهندگان دنيا را زنان و کودکانشان تشکيل ميدهند،اين رقم در بعضى کشورها به ٩٠ درصد ميرسد .

چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۴




صبحانه مهمترين وعده غذائي اما بدون شير !

اين عكس رو ديشب از صبحانه و قبل از برداشتنش توسط ادمين گرفتم تا ببينيد كه نظارت استصوابي چه كارها كه نميكند .



خبر تكميلي :


جالب اينكه بلافاصله بعد از رجوع به صفحه براي ديدن و خواندن كامل خبر ديدم كه حذفش كردند . اين مشكل سيستم نظر خواهي در صبحانه چيه كه تا حالا حل نشده ؟ بزارين مردم حرف دلشون رو بزنند و اگر بد و بيراه مينويسند حذفش كنيد ، شما كه وقت براي ديدن خبر ها ميگزاريد و چنين با سرعت نسبت به حذفش اقدام ميكنيد.


اين صبحانه مهمترين وعده غذائي بدون شير دقيقا همان نظارت مسخره ائي را دارد كه برايش هر دليلي اورده ميشود تا از نظر دادن در ارتباط با مطالب جلوگيري شود .

سه‌شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۴

زندگي در كشور " نه "

زندگي در كشور" نه " نام كتابي است از خانم رويا حكاكيان كه مدتهاست به كشور هلند عزيمت نموده است و در ارتباط با كشور خود تحقيق و مطالعه دارد . گزارش و مصاحبه تلويزيون ندرلند زبا ن با ايشان را در
اين محل ببينيد . مصاحبه به زبان انگليسي و زير نويس ندرلند ميباشد .


اين را هم اضافه كنم كه در حال ديدن برنامه فرح كريمي نماينده ايراني مجلس هلند از تلويزيون بودم كه حس كنجكاويم براي آشنائي بيشتر با ايشان گل كرد و خلاصه كلي چيزها از زنديگينامه ايشان و از زمان تعهدش به گروه مجاهدين و عضويت وي در آن ، تا الان كه بحث راه اندازي شبكه تلويزيوني فارسي زبان توسط ايشان مطرح شده دستگيرمان شد .

دوشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۴

پناهندگي در كانادا


سالانه ٢٠ تا ٢٥ هزار پناهنده وارد كانادا ميشوند. به گفته مقامات دولتى كانادا سالانه ٢٧٠ هزار مهاجر و پناهنده ميپذيرد كه ١٠ درصد آنان را پناهندگان تشكيل ميدهند. يكى از دلايل پذيرش مهاجر و پناهنده در كانادا مسئله كار است .


یکشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۴

يك سوال جدي جدي


صفا در آنطرف دنيا يك سوال خيلي جدي از خوانندش پرسيده ، بخونيد :


سوالی به ذهنم اومد... گفتم از شما دوستانی که اينجا سر ميزنيد بپرسم و نظر شما رو بدونم... اين برادری که در انتخابات ميخواد شرکت کنه و شال و عبای عربی ميپوشه و ادعا ميکنه پيغمبره... چرا کسی جديش نميگيره؟ شايد پيغمبر باشه. تاحالا به اين موضوع فکر کرديد؟ ميدونم خيلی ها دوست دارند که شوخی بنويسند و مزاح کنند اما اگر لطف کنيد و جدی به اين سوال هم جواب بديد, بد نيست. ممنون
تکميل: قصد توهين ندارم و منظورم پيغمبر دين خاصی هم نيست. توی خبر ها هم خوندم که اين آقا گفته من امام زمان هستم. اما سوالم رو کلی مطرح کردم و پرسيدم پيغمبر که منظور اسلام يا هر دين ديگه ای نباشه که به کسی بر نخوره. برای تکميل سوالم اينطور شايد بهتر باشه که سوال کنم: چرا در دوره ای که ما در اون زندگی ميکنيم يا پيغمبری نمياد يا اگه کسی خودشو پيغمبر اعلام کنه کسی اونو جدی نميگيره؟؟ دوستان لطفا جدی جواب بديد از متلک و اين برنامه ها هم اگه ممکنه پرهيز کنيد. ممنونم


و اما كامنتهاش خوندنيه


راستي راستي تا حالا جدي به اين قضيه فكر كردين ؟

شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۴

برگزاري مسابقات يورو سانگ


امشب و شهر كيف مركز اكراين ، شب به ياد ماندني را خواهد داشت . خبر كاملي رو كه در اين زمينه و براي آگاهي خوانندگان در سايت ايرانيان بلژيك آورده بودم را ببينيد تا از كم و كيف ماجرا در جريان قرار بگيريد .


تا يادم نرفته بگويم كه هنوز ترانه زيباي خواننده يونان در صدر فهرست آراء شنوندگان قرار دارد . اين هم سايت تخصصي نامبرده . از وبلاگ نويسان يونان يا خوانندگان ايراني مقيم آنجا كسي اطلاعات بيشتري در مورد اين خواننده دارد ؟

جمعه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۴

زندگى يك خانواده پناهجو


سه سال است كه اين خانواده ايرانى در غربت به سر مى برد و خواب راحت به چشم هيچ يك از اعضاى آن نرفته است. پدر و مادر خانواده در آبان ماه سال ۱۳۸۱ به همراه دو دختر كوچك شان به تركيه عزيمت مى كنند تا از آنجا خود را به آلمان برسانند. گذارشان به باندهاى قاچاقچى انسان مى افتد و درگيرى هاى اين باندها بر سر خالى كردن جيب آنها .


پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۴

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۴

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۴

ايران و چين در صدر فهرست پناهندگى ملل متحد



نام ايران، چين و سومالى در صدر جدول كميته پناهجويان سازمان ملل متحد قرار دارد.سخنگوى دفتر امور پناهندگان ملل متحد UNHCR)) ۱۰ شهريور با اعلام اين جدول تصريح كرد آمار پناهندگانى كه تلاش مى كنند به كشورهاى توسعه يافته و صنعتى اروپاى غربى، آمريكا و ... بروند در نيمه دوم سال ۲۰۰۴ كاهش بسيار قابل ملاحظه اى يافته است.



اصل خبر

دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۴

چه جوري ميشه رفت ژاپن !


يك نوع زرنگي خاص در ارتباط با اخذ مهاجرت و يا پناهندگي از ژاپن كه گويا لو رفته است .

یکشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۴

من مستعار نيستم ، حقيقيم !


عزيزي ! خواسته بود كه در بحث « وبلاگ نويسي با نام مستعار يا واقعي » ، اين حقير نيز مطللبي داشته باشم . از آنجا كه برايم بسيار گرامي و ارزنده ميباشد چاره ائي نديدم جز آنكه حرف دلم را بگويم .

تمامي انچه كه در اين چند روز از دوستان خواندم و ديدم و شنيدم را بي ارتباط با شروع بحث قبلي خودم تحت عنوان "
اعتماد در دنياي مجازي " نميبينم و به نظرم كه ساير دوستان بي ارتباط با اين مقوله ننوشته باشند و به طريقي اين مباحث مطرح شده بي ارتباط با انچه من نوشته بودم نبود .

از جمله آنها
قسمت اول و دوم مطلب آقاي زهري و همچنين اشاره به لينكهائي كه ايشان به مطالب نوشته شده توسط ديگران داشته اند .

فرض را بر اين قرار بدهيم كه اصلا مجيد زهري نامش مجيد زهري نباشد و يا ناصر خالديان و حميرا و تمدن و پارسا نوشت و فرياد بي صدا و آشپز باشي و فرزاد را هيچكدامتان نمي شناسيد - كه تا هفتاد در صد اين فرض ممكن نيز ميتواند باشد .


حالا به اين حقير بگوئيد كه فرق حميرا طاري با مثلا ميترا ناظمي ( شخص خيالي ) براي خواننده چه فرقي ميتواند داشته باشد كه ما بخواهيم بدانيم نامي مستعار است يا حقيقي .


اگر از گفته هايمان نتيجه سفيد و خاكستري و سياه ميگريم ، ديگر چرا معايبش را ميشماريم كه ديگران نفهمند در اين دنياي مجازي چه ميكنند ؟ با اين تعاريف داده شده ، جمله وبلاگ نويسان در محدوده نتيجه گيري قرار داده ميشوند و متهم به تزوير و ريا ! چه سفيدش ، چه خاكستريش و چه سياهش .


فرض را بر اين قرار ميدهم كه نقطه ته خط وبلاگستان ما به جاي خالديان ( نامي ديگر داشت ) خادميان بود . براي من و ما چه حاصلي داشت . نوشته ات ارزنده باشد ما را بس . باري اگر چهره ات را نمايان كردي ، يك گام به واقعيت ما را نزديك نموديد .


براي من تفاوتي بين افشين زند و مجيد زهري نيست . من هر دوي آنها را دوست داشتم و دارم ، براي هر دو نوشته احترام قائلم و براي هر دو شخصيت در صورت به واقعيت پيوستن ارزشگزاري خوب نموده ام .


اينكه روزي دهها ايميل به من ميزدند كه آقا گول نخور ( گول چه چيزي را نميدانم ) ، اين شخص همان شخص است ، بايد بگويم كه برايم فرقي ندارد تا وقتي كه مطلبش مرا بيدار نگه ميدارد ، بيداري را با جان دل ميپذيريم . در يكي از مطالبم از ناصر غير معمولي وبلاگ حرف زده بودم و اين دليلي نداشت جز اينكه نوشته هايش سر سري و بي محتوا نيست ، حرفش را ميشود خريد و ادله هايش را ميشود شنيد ، براي من خيلي فرق است بين ناصري كه اصلا نميشناسمش و نديدمش تا كسي كه ميشناسمش و نوشته هايش را نميخوانم .


كدام يك از شما مرا به نام فرزاد حقيقي ميشناسيد و مدعي هستيد كه اين نام حقيقي من است و كداميك از اين اهالي وبلاگشهربه ديده شك به نامم مينگرد ؟


اگر بدرد كسي خوردم ، به من سر بزنيد و اگرنخوردم گذر كنيد .


ناصر در مطلبش مينويسد كه : يك چيز ديگر جاي تعجب است اين است كه فرد اين همه وقت و هزينه صرف مي‌كند كه در آخر حرف يك فرد نامعلوم و مجازي را به كرسي بنشاند كه چه بشود؟ و چه كارنامه و چه فايده‌اي براي آن فرد دارد كه پس از صرف اين همه زحمت و هزينه و تلف كردن وقت، حتي معلوم نباشد خودش چه كسي است!؟


اگر براي نوشته هايم حتي با نام مستعار هزينه ميدهم ، شايد هدفمم خدمت باشد ، تو خواه پند گير و ....


ناصر سه دليل قشنگ مياورد و بعد كاسه سرد آب را چنان بر سر مخاطبش خالي ميكند كه دچار سكته ناقص گردد .


مجيد گرانقدر در نوشته اش كه از سر بيداري است و براي من خواندني ، مي آورد :


همين امروز بسياری از اپوزيسيون ما - که به واقع مدعی سکان ‌داری سياسی جامعه‌ ايران هستند- با نام و نشانی غير واقعی زندگی می‌کنند تا اگر ضرورت شد، به هويتی دگر بغلتند! از به‌ترين نمونه‌ها شايد منصور حکمت - رهبر حزب کمونيست کارگری- باشد که تا لحظه‌ مرگ کسی ندانست نام او ژوبين بوده است. بسياری از تشکيلاتی‌های چريک‌های فدايی، مجاهدين، سلطنت‌طلب‌ها و ديگر گروه‌های سياسی از همين رويه تبعيت می‌کنند .


گويا ما در متني كه مينويسيم ، نوشته امان را فراموش ميكنيم كه مستعار نويسي را بايد در دنياي بحران زده اينترنتي و با توجه به شرايط ، دور از انصاف نخوانيم .


زهري ارزشمندم بيان ميدارد كه : امروز که جامعه ايران به سمت تغيير می‌رود، امروز که وبنگاران به شکلی حضوری کانديدای رياست جمهوری را به چالش می‌گيرند، ضرورت ايستادن بر هويت و ايستار خود بيش از پيش احساس می‌شود. اين روند را نبايد تنها گذاشت.


در ارتباط با اين گفته عزيز بايد بگويم كه اين پروسه از مشروطيت تا به الان به سمت تغيير است و ما همچنان سر پله اول و اگر تغييري مشاهده ميكنيد ، فقط بر اثر پيشرفت تكنولوژي و نزديكي انسانها به يكديگر و دهكده جهاني است كه شتاب نيز پيدا نموده است ، و ا گر نه ما ايرانيها و ادعايمان و هويتمان چه با چالش و چه بي چالش به جائي ره نميبرد و به قول ناصر گرامي كه در آخر مطلبش مينويسد :


هر چند كه شخصاً خوشبين نيستم چنين معضل و چنين ضدفرهنگي به دليل ريشه‌هاي عميق آن در عالم واقعي، به اين زودي‌ها درست شود ولي مي‌توان از خود شروع كرد .


آري ميتوان از خود شروع كرد :


نامم فرزاد است و محل زندگيم بلژيك چند كلاسي را در رشته سياست خوانده ام كه ايكاش به جايش چيز ديگري فرا گرفته بودم .سي پنج پائيز ! از عمرم ميگزرد و در كنار همسرو تك فرزند زندگيمان روز را به شب و شب را به اميدي به روز ميرسانيم ( نخواهيد كه چهره نشان دهم چرا كه خود به ان اشاره داشتم و برايش پاسخي مناسب دارم )

باورتان شد ؟


در همين زمينه :



پي نوشت :
اينكه از متون زنده آقايان زهري و خالديان استفاده كردم و بدنبالش نظرات خود را نوشتم ، دليلش روح انتقاد پذيري ميباشد كه در مدت آشنائيم - خصوصا با آقاي زهري در اين دوستان پيدا نمودم و صد البته وقتي نوشته ائي در باب مطلبي نوشته ميشود ، ديگران نيز مطلبي بر ان مينويسند . اگرچه قصدم نقد هم نبود و صرفا اشاره به مطالب آنها براي اين نوشته بود .

شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۴

جلسه پالتاكي فدراسيون پناهندگي شاخه سوئد



گفت وشنود با مسئولين فدراسيون سراسرى پناهندگان ايرانى در پالتاك
ادامه مطلب در ارتباط با تاريخ برگزاري جلسه

جمعه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۴

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۴

در اين وبلاگ شهر چه خبره ؟


يواش تر ! فرصت بدين ! چه خبره ؟ من نميدونم به كي گوش كنم و به كي برسم !


اين چيه كه مجيد گفته و تمدن از ديدنش جوش آورده و اين چيه كه اين غربي نوشته و آقا ناصر غير معمولي وبلاگشهر ما رو عصباني كرده !


ميخوام از ياد ببرم كه وبلاگشهر ما با شهر قصه تالار سنگلج فرق داره ! اگه الپر به لابي قدرتي وصله ، كه خدا نكنه اينجوري باشه ، بايد براي علي تمدن با اون نوشته اش اظهار تاسف كنم كه آزادي رو به قيمت پارتي بازي حكومتي ميخواد !


پس دعوا براي چيه ؟ اين همه مرافه و جنگ و جدل و لوگو ساختن و در خواست آزادي كردن واسه چيه ؟ نكنه اگر آقاي مير حسين موسوي هم كه ايشان براشون صغري و كبري چيدن ميومدند باز هم لابي قدرتي ميشد و ازش در حمايت از ازادي ادميان صحبت ميشد ؟


البته همان روزها مطلب كوتاهي برايش نوشتم و از او خواستم كه فيلم اعتراض كيميائي را با آدرسي كه به او دادم ببيند ( البته الان ديگر صفا تماشاخانه اش را تعطيل كرده ) . و ايشان هم به نوشته ام در تاريخ جمعه بيست و سوم مرداد ماه با يك علامت تعجب لينك دادند !


تو را به خدا بگذاريد دهنم از اين حمايت و حمايت بازيها بسته بماند . اين مطلب عرفان را بخوانيد كه من براي همچين روزهائي نگهش داشته بودم .


تو اين وبلاگستان فارسي چه خبره ؟


به كجا داريم ميريم ، كو تفاهم ، كو همدلي ، كو اون چيزي كه ازش به نام نقد ياد ميكنيم ولي محترمانه فحش ناموسي حواله ميكنيم .


مطلبمو با عجله نوشتم ، مجبور شدم لينكهاي زيادي بدم كه بتونم خوانندمو راهنمائي درست بكنم . بخشيد ، سر فرصت باز تر خواهم نوشت .

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۴

بلوچ كجاست


براي عبدالقادر بلوچ آنقدر ارزش قائلم كه در اين پست اختصاصي ميخواهم بدانم كسي از او خبري دارد ؟

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۴

تارنماي پناهجويان مقيم آلمان


چند تا عكس از اعتراضات پناهجويان در آلمان را از تارنماي پناهندگان در اين كشور ببينيد .


نكته : از اين كه نتونستم در جلسه وبلاگستان شركت داشته باشم كلي افسوس خوردم ، ولي فايل صداشو حتما گوش خواهم داد . در ضمن مطلب زيباي مجيد عزيز ! را در باره وبلاگ نويسي با اسم مستعاريا واقعي - قسمت دوم رو هر كس نخونه از كفش رفته .

دوشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۴

خواستگاري


ميهمان : روز شما بخير ، ما اومديم واسه دخترتون صحبت كنيم .
ميزبان : خواهش ميكنم ، خوش اومدين


نويسنده : كل حرفهائي كه با همه چيز ارتباط داره به جز مراسم خواستگاري مابين طرفين رد و بدل ميشه .....
مهمان : خوب اگه اجازه بدين عروس مابا پسرمون صحبتاشون رو بكنن (البته اگر قبلا تو سينما و كوه و دشت و تئاتر و ... جاهاي ديگه حرفهاشونو نزده باشن )
ميزبان : خواهش ميشه . ميتونن برن تو اون اتاق و حرفاشونو بزنن .


نويسنده : بعد از كلي قر و قمشه كه عروس خانوم مياد و كلاسهائي كه آقا داماد ميزاره و حرفها ئي كه هنوز هم احتمالا روند و سير صعوديش در مراسم خواستگاري ما ايرانيها ادامه داره، صحبتها شروع ميشه .
عروس آينده : عزيزم ، شما از فسنجون بيشتر خوشت مياد يا قرمه سبزي ؟
داماد آينده : از خورش كرفس !
عروس آينده : از چه جور فيلمهائي بيشتر خوشتون مياد ؟
داماد آينده : از فيلمهاي بكش بكش و جنائي ، شما چطور ؟
عروس اينده : فيلمهاي احساسي هندي رو خيلي دوست دارم ، البته با سينماي باليوود زياد موافق هم نيستم ( يك ديد كاملا روشنفكرانه امروزي )
عروس آينده : نظرتون در باره تفاهم طرفين تو زندگي چيه ؟


داماد آينده : به نظر من اصلا زندگي بايد پايه هاش بر اين كلمه استوار بشه
نويسنده : اونهم با همين تفاهمهائي كه ما در حرفهاي عروس و دوماد ميبينم !
عروس آينده : نظرتون در باره مهريه چيه ؟
داماد آينده : هر چي شما بگين
عروس آينده : پنجاه هزار تا سكه تمام بهار ازادي با طرح قديم !
داماد آينده : فكر نميكنيد قدري زياد باشه ؟ ( نه به اون هر چي شما بگيد ، نه به اين زيادي گفتن )


عروس آينده : ببينيد من ميخوام به عنوان يك سمبل بزنم تو پوز فك و فاميلام و حالشون و بگيرم !( البته اينو من نويسنده خيلي بي ادبانه بهش اضافه كردم ، ببخشيد . )


مراسم صحبت كردن اين آقا و خانوم با تق و تقي كه به در اتاقشون ميخوره قطع ميشه و اين دو تا زوج مشترك با تفاهم كامل ميان بيرون و لبخندي ژوكوند وار مبني بر رضايت كمال و تمام از حرفهاي رد و بدل شده بر گوشه لبانشان نشسته است .


ميزبان : خوب مراسم عقد و عروسي رو چه شكلي برگزار كنيم ؟
ميهمان : هر چي شما امر بفرمائيد
نويسنده : سرتون رو درد نيارم ، بعد از كلي حرف و سخن و ....اين عروس و داماد خيالي آينده الان چند سالي هست كه دارند با هم زندگي ميكنند . چند سال ؟
عجله نكنيد الان ميگم ، حدودا دو سال و نيمه كه دارن زندگي ميكنن ولي متاسفانه با داشتن يك فرزند قصد جدا شدن از همه ديگرو دارند .


در فرهنگ و زندگي اجتماعي ما ايرونيها از اين مسائل در اطراف و كنار شما نيز ديده ميشود . در بعضي از خانواده ها كه به اصطلاح اجتماعي تر نيستند و سطح آموزش در آنها پائين بوده است و يا در بعضي از خانواده ها قدري روشنفكرانه تر


درد امروز جامعه ما كه البته در يك سير و پروسه تاريخي ، قدري متفاوت نيز شده است اين است كه ما نميخواهيم سنتها و ديدهاي باطل وغلط و باورهاي اشتباه را از خود دور كنيم .در خارج از ايران و حداقل در اروپائي كه من ميبينم و ميشنوم اين قضيه به شكلي ديگر حل شده است و ان اينست كه اينها برعكس ما و اعتقادات غلطي كه بعضا از مذاهب سر چشمه دارد اول با هم زندگي دوستانه برگزار ميكنند و اگر ديدند كه ميتوانند با هم كنار بيايند با هم ازدواج ميكنند ولي ما اول ازدواج ميكنيم و بعد تازه ميفهميم كه چه تفاهمي كه اصلا با هم نداريم!


تازه اگر هم كنار بيائيم ، چهل و چند سال با خون دل و به خاطر شرم خانوادگي و آبرو و از تك و تاب ننداختن باورهاي غلطي بوده كه خود به خانواده هايمان و در باره طرف مقابلمان داده ايم .


به نظر شما چه وقت بايد جلوي اين قضيه ايستاد و ما چه وقت ميتوانيم كوچكترين مسائل اجتماعي خانواده امان را كه بعدا به بزرگترين نهاد خانوادگي تبديل ميگردد را اصلاح كنيم ؟

یکشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۴

روز مادر مبارك

البته به روايت بلژيكيها و يا بهتر بگويم ورژن بلژيكي ان

روز مادر رو به تمامي مادران خوب دنيا تبريك ميگم . به مادراني كه با زحمت و خون دل فرزندان خود را براي رسيدن به آينده اي درخشان رهنمون ميكنند . تبريكي ويژه هم به همسر خودم براي تمامي تلاشش در راستاي بزرگ نمودن فرزندمان دارم . مادري با استقامت ، با احساس و مهربان كه از يك دقيقه بدست آوردن تجربه و آگاهي در اين زمينه غافل نيست .


ما در كامپيوتر شخصي مان و در قسمت فوريت favorit آن فايلي به نام پسرمان داريم كه در آن و از قبل از بدنيا آمدنش تا دلتان بخواهد سايتهائي پيدا ميشد كه در ارتباط با بچه ها و چگونگي رشد و تربيت و خلاصه هر چيزي كه در باره بچه ها تصورش را بكنيد در آنجا پيدا ميشد .


آشنائي من با اشخاصي چون نوشي گرامي و آلوچه خانم نيز از همين پيگيريهاي مادرانه شروع شد .


روزت گرامي مادر مهربان

جمعه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۴

نقش مهاجرت درتغيير چهره آمريكا


برای بسياری از مهاجران، سفر از سرزمينشان به آمريکا تا زمانی که به شهروندی آمريکا در نيامده اند، کاملا تمام نمی شود. در سال ٢٠٠٢ – آخرين سالی که آمار آن تکميل شده است ۵۷٤ هزار مهاجر به تابعيت آمريکا در آمدند و سوگند وفاداری به کشور جديد خود ياد کردند.


پنجشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۴

مخالفت سه سازمان بزرگ با اعطاي عمومي حق پناهندگي


سازمانهاي صليب سرخ ، نجات كودكان وسازمان عفو بين الملل در سوئد با اعطاي عمومي پناهندگي به پناهجويان مخالفت كردند !


چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۴

پناهجويان بيشتر به كدام كشورها ميروند


شمار متقاضيان پناهندگان سياسي در سال‌هاي ۲۰۰۳ - ۲۰۰۴ در كشورهاي مدرن حدود ۲۲ درصد كاهش داشته و در اين ميان درخواست پناهندگي سياسي در ايالات متحده كه مقصد نخست پناهجويان سياسي در سال ۲۰۰۳ به‌شمار مي‌رفت در سال ۲۰۰۴ حدود ۲۹ درصد كاهش يافت .


سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۴

اخراج كليه كودكان آپاتى از سوئد متوقف ميشود


روز جمعه ٢٩ آوريل ٢٠٠٥ دولت سوئد اعلام کرد که اخراج کودکانى که مبتلا به مرض آپاتى هستند را متوقف کرده .


دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۴

شخص مهم است يا گفته اش ؟


سايه آبي ، دوست وبلاگ دار و نويسنده گرامي مطلبي نوشته است كه هم گوياي نظرات خود ايشان و هم نقدي بر نوشته اين حقير است .


در آن مطلب اصلا من ميخواستم كه بحثم را به شخصيتها برسانم . سياسي بودن و يا غير سياسي بودنش براي كم اهميت بود . اتفاقا خود من هم هميشه معتقدم كه بايد براي گفته ارزش قائل شد نه شخصيتها ! ولي ته دل با اين شعار داده شده راضي نخواهم شد و براي آن تنها دليلي كه دارم اينست :


مگر ميشود به حرف كسي گوش كرد ، بدون اينكه دانست آن شخص داراي چه ويژگي هاي است ؟ حرف قشنگ را خيلي ها ميتوانند بزنند ولي آيا بايد بدون در نظر گرفتن هويت وجودي وي مورد تحليل قرار گيرد ؟

یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۴

اعتماد در دنياي مجازي


بحث اعتماد در دنياي مجازي را شايد بتوان يكي از نادرترين اطمينان هاي متقابل خواند كه مابين دو و يا يك گروه متشكل از چند نفر به خود شكل ميگيرد .


مطلب را با مقدمه ائي آغاز ميكنم تا به اصل مطلب رسيده و در پايان دليل خود را بر نوشتن اين متن بيان نمايم .


وقتي موس خود را به لينكي كه شما را به صفحه شخصي افراد رهنمون مينمايد فشار ميدهيد و از خواندن مطالبش ، علاقه و طمع به خواندن ساير مطالبش در شما بيشتر ميگردد ، در حقيقت دنباله روي سخناني ميگرديد كه با آن انس و الفتي پيدا ميكنيد و شايد حقيقتي را در بطن حرفهاي نويسنده ميابيد . و كم كم اين ارتباط با دادن لينكهاي متقابل و قدري آنطرف تر رد و بدل شدن آي دي ها در مسنجرهاي شخصي و كمي بيشتر قرار هاي وبلاگي مي انجامد كه البته بايد به راحتي ميسر گردد .


من وقتي خالديان را ميخوانم لذت ميبرم ، وقتي ادله هاي مجيد عزيز ! را در باب مطلبي و يا اينكه دلسوزيش و پيگيريش را در باب قضيه ائي ميبينم ... من وقتي به گرمي صداي بلوچ از آن همه تلاش و همتش و مصاحبه هاي زيبايش با افراد و آن همه زحمتي كه براي خواننده و شنيدارش به خرج ميدهد و تمامي وبلاگستان را مرور ميكند تا هم خلاصه ائي و گه گداري ، نقدي كوچك از آنها برايمان فراهم كند .... وقتي هاله را ميبينم كه تا چه اندازه مهربانانه براي تنها حق بشر كه همانا آزاد زيستنش ميباشد ، تلاش ميكند .... وقتي آشهاي آشپزباشي وبلاگستان را كه گاهي نقدهاي سياستمدارانه به دنبال دارد .... زماني كه لينكستان بر - او كه چه عرض كنم - بر ما چه گذشت را كه با علاقه به كند و كاو لينك دادن ميپردازد .... لحظه ائي كه گستردگي بالهاي مهربانانه گنجشكي را ميبينم كه جوجه هايش را چه با صفا به روي دفتر خاطراتش مياورد ... ومن وقتي .....


به خود ميگويم كه چگونه بايد اطمينانمان را بيشتر كنيم و چگونه ميشود از بحث يك اطمينان به اعتماد و يكي شدن رسيد .


امروز وقتي برنامه بلوچ را شنيدم نكته ائي در مقدمه اش آورده بود كه بوي صفا ميداد و بوي صميميت . اين پدر بزرگ با محبت انگار براي بچه هاي وبلاگستان لالائي ميخواند و همه را به آرامش خاطر و يكي شدن ميخواند كه بيائيد در اين زور زدنها با هم باشيم و اين بار سنگين را از راه باريكمان برداريم .


من همه آناني را كه نام بردم نميشناسم و اين پديده " دهكده جهاني " ما را به هم بافته تا هر روز شايد قدري كوچك از حال يكديگر با خبر گرديم واگر ميپرسيد كه تا چه اندازه به صميميت و دوستي و حرفها و اعمال يكديگر اطمينان داريد ، شايد بگويم: نميدانم .


اعتماد در دنياي مجازي كه هيچ ، در دنياي حقيقيش هم با مشكل مواجه ميباشد تا جائي كه پيشينيان ما را بر آن ميداشتند كه حتي " به برادر خود اعتماد نكنيد " و يا اينكه " هميشه براي صد در صد يقين خود به كسي ، چيزي و يا مطلبي ، ده درصد هم جاي شك و ترديد بگزاريد " .


چه كسي ميتواند ادعا كند كه از اين دايره خارج است ؟


طي چند روز اخير با خودم مبارزه كردم كه در همصدائي با فراخواني براي اكبر گنجي با ديگران يكي نباشم و به اين مسئله خيلي فكر كردم . به اين كه تا چه اندازه بايد به آب پاكي ! ; و توبه ديگران دلبست و اعتمادشان را در قلبمان زنده كرد .


براستي من بايد امير فرشاد ابراهيمي را باور كنم ... ؟ به راستي من بايد آقاي كاظمي كه افشا گريهايش به همراه دكتر نوري زاده و در صداي ياران ميبدي مدتها آدم را به خود مشغول ميداشت باور كنم ....به راستي بايد آن كسي را كه گلوله بر مغزش خالي كردند و ويلچرنشينش كردند ، باور كنم ؟ اين باور ها و اطمينان ها را چرا بايد من بكنم ؟ چرا بايد ملت من بكند ؟ و اگر نكنم و نكنند ، چه بايد برايشان تجويز كرد ؟


چطور زماني كه بحث رضا پهلوي ميشود و ميگوئيم كه دليلي بر ان وجود ندارد كه ايشان نيز به گفته بعضي ها دنباله روي پدرشان و اجدادشان باشند و كارهاي انها را تكرار كنند و باز به گفته همين بعضي ها ما يك بار خطا كرديم و دگر باره استفراغ خود را نميخوريم ، بحث از دگرگوني در افراد و عوض شدن ايده و عقايد آنها را مطرح نميكنيم ؟
اگر آقاي گنجي پاسدار بودند و حالا روشنفكر شده اند ، اگر ابراهيمي چماق بدست در ميدان وليعصر بر سر آدمها ميكوبيد و حالا روشنفكراست ودلسوز مردم و اگر آنكس كه از اركان سپاه بوده و كميته رفراندم اينترنتي به را مي اندازد و حالا روشنفكرشده است و غمخوار مردم ... پس حق را براي همه و اعتماد و اطمينان را براي همه محترم بشماريم .


چطور حاضر نيستيم كه تصور كنيم هر چيزي و هر مطلبي و هر دوراني يك پروسه دارد و در اين پروسه بايد اعتماد كرد بايد به همه اعتماد كرد و اگر نه من يكي نه به عنوان يك فرد بد بين ، بلكه آدمي ريز بين ميخواهم به نتيجه ائي عقلاني برسم . شما مرا ياري كنيد ...