پنجشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۴

زندگي ماشيني


روزي كه از ايران حركت ميكرديم يه پير مردي به پست ما خورد كه اي اقا كجا داري ميري ، هر جا برين اسمون يه رنگه با يه ذره تفاوت در كم رنگيهاش و يا پر رنگيهاش .


اگر دنبال پول ميري كه هيچ جا خر تو خر تر از مملكت خودمون واسه پول در آوردن نيست و اگه دنبال چيزه ديگه ميگردي بايد بري تا بهش برسي .


بعضي وقتها دلم به حال اين بلژيكيها و اغلب اين اروپائيها ميسوزه كه چقدر آدمهاي بدبخت و ماشيني هستن . از مسائل خوب و حاشيه ائي اين قضيه كه بگذريم ، مثل خدمات رفاهي و تامين اجتماعي و ..... اينها واقعا زندگي نميكنن .


اوائلش وقتي اينها از ويكند ( weekend ) يا همون تعطيلات آخر هفته حرف ميزدن ، من اشك شوق رو تو چشاشون ميديدم كه چقدر اين دو روزه تعطيل اين بيچاره ها رو خوشحال ميكنه . از يكماه مرخصي كه ميتونن داشته باشن تا به قول خودشون برن وكيشن كه ديگه نگو دهنشون اب ميفته . ولي به يقين بهتون ميگم كه اينها همشون دچار افسردگي هستن . ( اين مقاله رو بخونين )


اينا واقعا مثل مرغ زندگي ميكنن . روزها وقتي از سر كار به خونشون ميان ، ساعت حدود شش عصره و بايد يه چيزي بخورن و يكي دوساعت تلويزيون ببينن و برن كپه مرگشون رو بذارن .


حالا شده حكايت من ، فكر ميكنم در طول يك هفته واقعا آدم نيستم و اون دو روزي هم كه بايد در آخر هفته آدم باشم ، بازم نيستم چون آخر هفته هاي ما تازه شكل و شمايل ايروني به خودش ميگيره
. يا بايد بري مهموني و يا بايد مهمون دعوت كني


اگر هم خبري از اين دو تا نباشه بالاخره يه جوري سرت گرم ميشه . خلاصه كه اين زندگي ماشيني با روحيات ما سر سازگاري نشون نميده هر چند كه داريم باهاش مبارزه ميكنيم .


از خيلي چيزا كه بايد ميگفتم فاكتور گرفتم چون اگه بگم اين يادداشت رو چه وقت نوشتم ، خندتون ميگيره . البته يه ذره زرنگ باشين ميفهمين .

هیچ نظری موجود نیست: