یکشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۳

آقاي مير حسين موسوي آيا بايد باور كنيم ؟


به تكه ائي از اين مطلب يك لينك ناقابل در پست قبلي داده بودم وللي دلم نيومد كه گوشه ائي از اون رو كه واقعا به همه توصيه ميكنم بخوننش رو اينجا ننويسم .


نويسنده مطلب به دوران رياست جمهوران ايران اشاره كرده است و درد دلي با مير حسين موسوي كه اين روزها بحث پذيرفتن دعوتش به كانديداتوري ميباشد.


در دلم آن روز حرف پدر سنگين بود, اما حق مسلم با او بود... ما احساسی شده بوديم... فريب وعده های رنگی خاتمی و حرفهای "جلائی پور, نبوی, آرمين, شمس الواعظين و..." را خورديم... ديگر نمی دانستيم او سوپاپ اطمينان اين حکومت است و ضامن بقای بيشتر چند سال ديگرش... که شايد اگر چنين نمی شد قصه و حکايتی ديگر ساز می شد! قتل های زنجيره ای و تعطيلی مطبوعات و دستگيری ها و... آنگاه مظلوم نمائی خاتمی, سيد اولاد پيغمبر! ...روز ۱۴ اسفند ۱۳۸۲ ازعطا الله مهاجراني علتش را پرسيدم, در پاسخم گفت: "شما جوان ها به دو بيماری مبتلا شده ايد: ترس و هراس از أينده.

نااميدی... در آن زمان عجله و شتاب بيش از حد موجب آن تنش ها شد... عين ساختمانی که به يکباره همه در های بسته آن را بگشايند. طبعا باد همه چيز را با خود بيرون ميبرد! "... آری او آمد و به نسل من وعده ها داد... اما آخرش شد ميرزا بنويس بارگاه تشخيص مصلحت نظام!... و به زخم های نسل من بی توجه... آخرش او گقت خداحافظ اصلاحات!.. پيرامونش فرمودند اصلاحات مرد!


هیچ نظری موجود نیست: