شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۳

بايد تاسف خورد آقاي بهنود !

عوام و عوامي گري را صفتي برازنده مردم آمريكا كه ادعا ميكنيم حرف اول دنيا ميباشد و صاحب يكي از قويترين دمكراسي هاي دنياست نميدانم .

در مقام پاسخ به شما و علم شما و تجربه و دانش شما نيستم ولي وقتي بعضي از مقالات و نوشته هاي شما رو ميخوانم يا مرور ميكنم براي لحظه اي در فكر فرو ميروم كه ايا اين نيز حرفهاي معلم دانا و بازيگر سينماي سياست و تفكر است .?

تصورم اينست كه نيازي به خواندن تايمز و ديدن برنامه اي از شبكه هاي تلويزيوني انگليس نباشد تا هر آنكه بخواهد تفكر كند اينست خدا كه جامعه آمريكا را نگه داشته است ، چه در بعد مذهبي و خرافه پرستي كه شما به آن اشاره داشتيد و چه از رفتار و گفتار بوش قلدر و به عبارت عوام - زور گوي كه بيان ميدارد خدا آمريكا را نگه ميدارد .

آيا تصورمان بايد اين باشد كه براستي در دنياي بيل گيتز من و شما و عصر دهكده جهاني كه چه عرض كنم ، عصر خانه جهاني كه حالا شايد بيشتر كاربرد داشته باشد ، مردم هنوز عكس مار را قبول ميكنند ؟

براستي حقيقت كدام است ؟ به حرف آقايان نقره كار و متكي و غيره كاري نيست ... به عوام و عوامي گري هم كاري نيست ... به ويران شدن بزرگترين برجهاي تجارت دنيا ( كه در عصر زمام اين رياست جمهور اتفاق افتاد و اگر قرار بود كه آراء مردمي نيز به سويش سرازير نگردد ، كه قطعا بايد چنين ميشد) نيز كاري نيست ...

دنبال حقيقتي باشيم كه خودمان به كيسه تفكر مردم سرازير نكنيم كه اگر بوش انتخاب ميگردد مردم ما خوشحال تر ميشوند ، چرا كه اين به قول شما عوام تفكرشان اينست كه آنوقت دمكراسي را در پشت كوله پشتيهاي سربازان آقاي بوش و متحدان احتماليش به ايران خواهد آمد.

چرا كساني كه تريبون در اختيار دارند و حداقل مردم دوره بيل گيتز به خواندن و شنيدن مطالبشان ميپردازند ، بايد اين تفكر را در ذهن جوانان مملكت من بنشانند تا ديگران به واسطه اين امر سوء استفاده خودشان را بيشتر نمايند و با خود بگويند : حالا كه خودشان راضي به اين امر هستند چرا ما آنها را مثل افغانستان و عراق و ... غيره نكنيم ؟

تصور من اينست كه ما نه عراقيم و نه افغانستان . احساس وطن دوستي و وطن پرستي به معناي ناسوناليست بودن دو آتيشه را ندارم ، اين حرفي است كه با مراجعه به تاريخ و پيشنه ملت ايران ميتوان به ابعاد آن اشاره داشت . حرفم اينست كه تاريخ ما را به قضاوت نشسته ايد ...

به سالهاي دهه شصت اشاره كرديد كه تااين زمان چندين دوره از رياست جمهوريهاي ايالات متحده گذشته است و ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم .

من از ايرانم آرزوي دمكراسي هند را دارم ... من از ايرانم وآرزوي توسعه در زمينه هاي فن آوري و عصر نوين اقتصادي دارم و ما از ايرانمان بايد هماني را بخواهيم كه لياقت آن را داشته باشيم .

داشتم نگاهي به
تاريخچه روساي جمهور اين كشور حرف اول ميكردم كه شما نيز اشاره داشته ايد كه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم بايد آن را قبول كنيم - براستي در دوران كلينتون چه اتفاقي افتاد كه ثمره اش به ما برسد كه مشابهه آن در دوران بوش نيفتاده باشد ؟

خودتان به باخت نيكسون جمهوري خواه از كندي دمكرات اشاره نموده ايد و دوباره به دوره پيروزي نيكسون بر دمكراتها، و انوقت صحبتي از عوام و عوام فريبي در پيش رو نداشته ايم و يقينا در زمان قبل از انفجار داده ها و اطلاعات و به قول شما بيل گيتز همه مردم دانا و عاقل و نخبه و فرهيخته بودند ؟

حكومت ايران را در زمان پيروزي كندي حكومتي خود كامه خوانده ايد و بعد هم بيان ميداريد كه : گيرم به هر حال اصل فشار کندی اين نتيجه را داد که شاه زحمت اصلاحات را پذيرفت گيرم از واشنگتن خواست که خودش آن را رهبری کند و کندی [ به ويژه جانشنيش جانسون ] پذيرفتند و اصلاحات مشهور به انقلاب شاه و مردم شکل گرفت که حادثه مهمی در تاريخ رشد اقتصادی و اجتماعی کشور بود. گيرم جنگ ويتنام و مرگ کندی نگذاشت که اصلاحات سياسی اصلی و ساختاری شود که به نظر بسياری از کارشناسان اگر می شد نيازی به انقلاب نبود.

اگر قبول داريد كه ينگه دنيا در دنيا تاثير گزار است و به قول شما پرونده ايران نيز روي ميزشان است ، پس چرا غصه ميخوريم كه عوام به ما حمله ميكند و ما درسته در دهانش خواهيم بود و دوباره سالها قصه تكراري از صفويه به اين طرف در مملكتمان تكرار خواهد شد... و اگرهم باور داريم كه مردمان ما بر خود و بر نفس خويش قائم به ذاتند و خودشان ميخواهند به نمك گاندي دست دراز كنند ، نبايد از اصلاحات خاتمي و حرفهاي گنجي و سخنان
اصلاح طلبانه ادمهائي كه دم از اصلاحيات ميزنند بزنيم.
واي بر ملتي كه از ترس تحجر افراد حكومتش دست به دامان افرادي باشد كه در شرايط يكسان حكومتي بين بد و بد تر بد را انتخاب كند و به ادامه يك پروسه با وجود ان بد ايمان نياورده باشد .

بهنود عزيز تكرار ميكنم كه خودم را در مقام پاسخ به شما نميبينم و اين نوشته را يك متني قلمداد كنيد كه حرف دل يك جوان ناپخته امروزي است كه از دست پيشينيان و افكار قرون وسطي انها به نهايت راه رسيده ... نوشته ائي از كسي كه وقتي در مقام مقايسه شاه و خاندان پهلوي با بقيه بر مي آيد و از آنها نه به خاطر تمامي كارهايشان ، بلكه به اندازه كرده هايشان براي آن مملكت تعريف ميكند ، و به قول فرح ديبا حداقل در زمان حكومت پهلوي اندك عزت و احترامي نزد ديگران داشتيم، متهم ميگردد كه آدم متحجريست و حرف استاد ارجمندم دكتر ازغندي را به ياد ميآورم كه با چه تاب و تواني بر سر كلاس تاريخ مشروطيت ميخواست به ما بفهماند كه سكه دو رو دارد .

به نظر شما سكه چند رو دارد ؟


شايد آنطرف سكه اگر دمكراتها مي آمدند بازهم تاريخ در قالبي ديگر تكرار ميشد و انوقت بود كه تك تك امريكائيها را نخبه خطاب ميكرديم و به به و چه چه سر ميداديم كه حتما حالا دمكراتها ميگزارند كه ما از درون و خودمان براي خودمان تصميم بگيريم ؟


بازي سياست يعني اين و قواعد بازي سياست جداي از اينها نيست ... ديروز ايران - كنترا و فردا چيزي ديگر
اين را بدانيد كه آنها و مردم آمريكا بازنده جريان نيستند و اين كشورهاي تعريف شده آلفرد سووي فرانسوي ميباشند كه ما را به نام جهان عقب نگه داشته شده خطاب نمود و دراين ناميده شدن سخت هضم ، چاره ائي جزء پذيرشش نداريم و بايد باور داشته باشيم كه تا هند شدن فاصله طولاني داريم .


ادامه دارد....

هیچ نظری موجود نیست: