سه‌شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۸

سلف سرويس

ایمیلی از یکی از دوستان داشتم با مضمون زیر که توصیه میکنم از آن به سادگی رد نشوید و حتما مطالعه اش کنید .

داستاني در مورد اولين ديدار «امت فاکس»، نويسنده و فيلسوف معاصر، از رستوران سلف سرويس؛ هنگامي که براي نخستين بار به آمريکا رفت.


وي که تا آن زمان هرگز به چنين رستوراني نرفته بود در گوشه اي به انتظار نشست با اين نيت که از او پذيرايي شود اما هرچه لحظات بيشتري سپري مي شد ناشکيبايي او از اينکه مي ديد پيشخدمتها کوچکترين توجهي به او ندارند شدت گرفت. از همه بدتر اينکه مشاهده مي کرد کساني پس از او وارد شده بودند و در مقابل بشقاب هاي پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.

وي با ناراحتي به مردي که بر سر ميز مجاور نشسته بود نزديک شد و گفت: «من حدود بيست دقيقه است که در اينجا نشسته ام بدون آنکه کسي کوچکترين توجهي به من نشان دهد. حالا مي بينم شما که پنج دقيقه پيش وارد شديد با بشقابي پر از غذا در مقابلتان اينجا نشسته ايد! موضوع چيست؟ مردم اين کشور چگونه پذيرايي مي شوند؟» مرد با تعجب گفت: « ولي اينجا سلف سرويس است.» سپس به قسمت انتهايي رستوران جايي که غذاها به مقدار فراوان چيده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا برويد، يک سيني برداريد و هر چه مي خواهيد انتخاب کنيد، پول آن را بپردازيد، بعد اينجا بنشينيد و آن را ميل کنيد».

امت فاکس، که قدري احساس حماقت مي کرد، دستورات مرد را پي گرفت. اما وقتي غذا را روي ميز گذاشت ناگهان به ذهنش رسيد که " زندگي هم در حکم سلف سرويس است. همه نوع رخدادها،فرصت ها،موقعيتها، شاديها،سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد.. در حالي که اغلب ما بي حرکت به صندلي خود چسبيده ايم و آنچنان محو اين هستيم که ديگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتي شده ايم که چرا او سهم بيشتري دارد؟ که هرگز به ذهنمان نمي رسد خيلي ساده از جاي خود برخيزيم و ببينيم چه چيزهايي فراهم است،سپس آنچه مي خواهيم،برگزينيم ."

دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۸

سینما را دوست دارم بدون نجفی

وزنه برداری را دوست دارم بدون رضا زاده

فوتبال را میپرستم ولی اینبار بدون قطبی

آقای مایلی کهن و آقای واحدی و احتمالا بقیه افرادی که من ندیدیم و یا نمیشناسم اشان، شما هم که قد این نوشتار نیستید که بخواهم از شما حرفی بزنم . یادتان باشد که تصاویر تک تک شما روزی بر دیدگان مردم ایران زمین خواهد نشست . نمیگویم مرگ بر شما باد ،.... میگویم زنده باد ایران .... زنده باد دمکراسی و زنده باد هشیاری جنبش سبز ایران .

یکشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۸

قشنگ ترین نوشته ائی را که بعد از تشکیل دادگاه صوری ابطحی و عطریانفر دیدم و خواندم از این وبلاگ بود :


وقتی گالیله در اثر شکنجه و تهدیدات کلیسا مجبور شد به اشتباه خود پی ببرد و به صاف بودن کره زمین "اعتراف" کند، یکی از شاگردان گالیله به سمت او آمد و تف بر زمین انداخت و گفت:


تف به سرزمینی که قهرمان ندارد. گالیله در جواب گفت: تف به سرزمینی که به قهرمان احتیاج دارد.

شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۸


بدون شرح
البته یه شرح خیلی کوچولو بدم که خیلی ها اعتقاد دارند این شخصی که بی بی سی بدان اشاره کرده که مقامات نامش را فاش نکرده اند ، گویا کسی نیست جز وبلاگ نویس منفور ( برای بعضی ها ) و معروف ( بازم برای بعضی ها ) حسین درخشان .