پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۱

پیامدهای تشدید اعتراض پناهجویان در المان

چهار پناهجوی ایرانی در آلمان با دوختن لب‌های خود اعتصاب غذا کردند. این افراد خواستار بررسی قوانین پناهندگی در آلمان و رسیدگی به پروند‌ه‌شان هستند. مدافعان حقوق پناهندگان نگران پیامدهای این شیوه اعتراض‌هستند.        

سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۱

بحران اقتصادی یونان،عامل رونق اقتصادی آلمان

بحران اقتصادی و مالی در یونان، "فرار مغزهای" این کشور را سبب شده است. آلمان به عنوان کشوری مهاجر پذیر و نیازمند نیروی کار متخصص، از این امر برای رونق بخشیدن به اقتصاد خود سود می‌جوید.    

مطلبی از وبسایت فارسی دویچه وله  

شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۱

اوکراین سکوی جدید پرش برای پناهندگان ایرانی

عکاس و خبرنگار، مسلمان مسیحی‌شده و طرفدار سازمان مجاهدین خلق طیف پناهجویان ایرانی‌ای هستند که در اوکراین تقاضای پناهندگی داده‌اند. جایی که می‌خواستند سکوی پرش آنها به اروپا باشد و حالا شده اقامتگاه بی امکاناتشان .

مطلبی از وبسایت فارسی زبان دویچ وله

چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۰

سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۰

چه موقع بنویسیم و چه موقع بگوئیم

نویسنده گرامی آقای ف.م.سخن


مطلب شما را در وبسایت گویا خواندم و برای اینکه قدری این نوشته را مورد ارزیابی قرار دهم، صرفا نظر خودم را در باره مطلب شما بیان میکنم ...


بدون مقدمه میگویم که اتفاقا نویسنده و یا گوینده مطلبی باید خیلی به موقع و به جا حرف بزند و بنویسد ، اگر قرار باشد در هر جائی و هر وقتی قلم و دهان مان را بچرخانیم باز کنیم و چیزی بنویسیم و بگوئیم شاید مورد پسند قرار گرفته نشود .....فرموده اید که نویسنده اصولی دارد و با موج بالا و پائین نمیرود....اما آیا " نویسندگی " هم این اصول را دارا میباشد یا هر نویسنده بنا به تفکر خودش میسنجد که چه وقت زمان گفتن است و چه وقت زمان نگفتن.



به نظر من و به قول شما " به موقع " نوشتن خوب است اما " چه نوشتن " به نظر من خیلی مهم تر است....من نمیدانم که شما چقدر سن و سال دارید ولی از شما میپرسم که آیا همین زمانی را که به ان اشاره کردید یعنی زمان انقلاب اگر سن و سال به شما اجازه میداد ،مینوشتید؟ اگر در آن زمان هم خرده به نویسنده های با سن و سال مناسب گرفته نمیشود ، چطور نوشتن " مهم " نبود؟



شماخودتان زمانی که تیم ایران بر استرالیا پیروز شد ، آیانوشتید که آقای دائی و عزیزی که گل های ایران را زدند و باعث رفتن تیم ملی ایران به جام جهانی شدند، به خودشان غره نشوند و مواظب باشند که از ارتفاع چند هزار پائی به پائین سقوط نکنند؟

برای شیرین عبادی نوشتید که شما تا دیروز یک وکیل معمولی بودید و حالا که جایزه نوبل را بردیدمواظب باشید به خودتان نگیرید چرا که به قول شما اخذ یک جایزه صلح نوبل که میتواند " سیاسی " هم باشد ، شما را سر و ته میکند ...و آیا اصلا بعد از این جایزه خانم عبادی کسی شد که به این تذکرات من و ما نیازی پیدا کند ؟



من فکر نمیکنم که این تنها نویسنده باشد که با نا ملایمت های زندگی امروزه آدم و خصوصا انچه که بر مردم میهن من و شما میرودآشنا باشد و چه بسا که اگر شما خود را نویسنده میخوانید من احترام بیشتری برای نویسندگی و تالیف فیلمنامه آقای فرهادی و یا "اصغر اقا ی "شما قائلم چرا که او هم بخشی از همین نا ملایمات زندگی امروز را به تصویر کشیده .



برای میر حسین و کروبی نوشتید که مغرور جمعیت سه میلیونی سبز و متین نشوند؟به راستی چرا این به " موقع نویسی " انهم به این شکل از نوشتن به یکباره در این لحظه یاد شما می افتد؟ فرموده اید که حق و ناحق بالا ایستادن فرهادی را نمیدانید! چیزی را که توجه منتقدان داخلی و خارجی را در باره این فیلم به خود جلب کرده، نمیدانید ! ولی به یکباره میگوئید که : من روزگاری اسکار ايران را اسکار واقعی خواهم دانست که آکادمی، جايزه را به يک فيلم کمدی ايرانی بدهد! کارگردانی که چنين فيلمی بسازد و اسکار بگيرد واقعا هنرمند است.این برای من خواننده این را تداعی میکند که شما با تمام طفره ائی که رفتید تا یک دانه به نعل بزنید و یک دانه میخ ! نتوانستید مخالفت اشکار خودتان را با زبان صریح بیان کنید......



البته که شکسته نفسی فرمودین چرا که یک نویسنده خوب وقتی در باب موضوعی، مطلبی را بیان میکند،به یقین در باره اش خوب مطالعه کرده و میداند که جای گفتنش کجاست ( مگر اینکه صرفا خواسته باشیم چیزی بگوئیم ) ....شما اگر فیلم را دیده باشید که امیدوارم چنین باشد ( برای ارزیابی صحیح از نوشته امان در باب سینما ) به مخالفتی اشکار با مضمون فیلم آقای فرهادی که برای مثال در آن به بدبختی و گرفتاری مردم ایران پرداخته شده و اشک آدم را در میاورد فکر میکردید وگرنه ابراز نمیکردید که اسکار واقعی برای من زمانی ارزش دارد که یک فیلم کمدی این جایزه را بگیرد .



و اما کمدی! چرا که نه ؟ ( خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است ) ... بعضیها با کمدی و کمیک بودن اشک ادم را در میآورند و هزاران بدبختی و بیچارگی های روزمره زندگی را در قالب خنده به شما نشان میدهند ، چارلی چاپلین با فیلمهایش خنده را در پس نگرانی عمیق از تنشهای زندگی و هنجارها و نا هنجاری های جامعه به مردم نشان میداد...



من برای این فیلم ارزش هنری قائلم و بر عکس شما که اعتقاد دارید " البته عقل سليم بزرگان سينما که فيلم ها را می بينند و انتخاب می کنند، بی شک تحت تاثير رويدادهای جاری ست " آن را به هیچ وجه سیاسی نمیبینم که چه بسا اگر سیاسی بود نماینده اسرائیل هم در همین قسمت کاندید اخذ جایزه بود و لابی آنها به قول سیاستمداران امروز قوی تر از لابی ما ایرانیها بود و جایزه باید نصیب انها میشد نه " ما ".....



به نظرم کسی مثل فرهادی راه و چاه زندگی خودش را شناخته و همانطور که تصمیم گرفت برای ادامه زندگی به فرانسه نقل مکان کند به همه فهماند که میخواهد مستقل باشد و این اتفاق نیز قبل از این جریانات اسکار اتفاق افتاد و اما اگر ما راه مبارزه را در این میبینیم که اگر در وطن بمانیم قهرمان ملی میشویم و زندانمان میکنند و مثل پناهی ممنوع از کار میشویم و هزار و یک چیز دیگر ، به اشتباه نویسنده شدیم....بودند کسانی که ترک وطن کردند و در تبعید به مبارزات خود ادامه دادند و اگر چنین نبود هیچ وقت استفاده از کلمه اپوزیسیون معنائی پیدا نمیکرد...من تصورنمیکنم اگر کسی میماند قهرمان است ...لیلا حاتمی و علی مصفا گرامی نیز اگر در برهه ائی با حرفها و حرکاتشان کاری انجام دادند که تقاص آتش سوزی سینما جمهوری را که سهم ارث پدر خدا بیامرز لیلا از خرید سه دنگ سهم فردین به آنها رسیده بود ، را دادند ،حتما لازم میدانند که در ایران باشند ....آیا شما به آنها هم میگوئید که به دامن حکومت اسلامی سقوط کرده اند ؟



ضمن احترامی که برای شما دارم یکبار دیگر در پایان نوشته ام اشاره میکنم که نویسنده و غیر نویسنده و کلا هر کسی که تصمیم میگیرد حرف بزند یا قلمش را بچرخاند ، باید بداند که برای چه؟برای چه کسی؟در باب چه مطلبی؟در چه زمانی؟و چرا؟ وچراهای دیگر..... مینویسد و میگوید.



در باب زمینه سازی ساخت یک فیلم که حضرتعالی بدان اشاره داشتید چیزی نمیگویم که خود عمری را در ساختمان سینمائی ارشاد گذراندم.....در پایان از باب غلطهای املائی و انشائی موجود در متن عذر خواهی میکنم چرا که من نویسنده نیستم و ویراستاری یک متن را نیز خوب نمیدانم...یکبار دیگر لیاقت آقای فرهادی را برای اخذ این جایزه مورد ستایش قرار میدهم و از تمام آنچه در آن شب برای میلیونها بیننده تلویزون در باره میهن و فرهنگ ایرانی گفت تشکر میکنم

شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۰

خودکشی پناهنده ایرانی در آلمان

شرایط بد نگهداری پناهندگان در ایالت بایرن آلمان بعد از خودکشی محمد رهسپار پناهجوی ایرانی در کمپ پناهندگی وورتسبورگ بر سر زبان‌ها افتاد. وی روز یکشنبه ۲۹ ژانویه در این کمپ خودکشی کرد.

یکشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۰

از گل شیفته فراهانی تا عمه بلقیس

مطلب زیبا و خواندنی از سه نویسنده خوش ذوق و با حوصله دنیای وبلاگ که قسمشان راست است و سیب را محور اصلی این قسم خوردن هایشان دانسته اند.

جمعه، دی ۱۶، ۱۳۹۰

گيرم پدر تو بود فاضل ، از فضل پدر تو را چه حاصل ؟

مشکل ما وکسانی که این تفکر رو دارند همینه که برای یکبار هم نخواستند پای صحبت این آدم بنشینند و یا زحمت بکشند دو تا کتاب ایشون رو که به شکل فایل پی دی اف تو همین دنیای مجازی به وفور یافت میشه و در وبسایتش نیز هست ، بخونند .

و یا گفتگو های این آدم رو بشنوند و ببینند.....والا به خدا به پیغمبر به هر کسی که شما ها بهش اعتقاد دارین این آدم هم قبول کرده که اجدادش دیکتاتور بودند و هم ادعای تاج و تخت نداره....با چه زبونی این حرف رو بزنه که تو کله ما ادمها بره....اتفاقا من میگم اینکه بخوان کسی رو با آبا و اجدادش مقایسه کنند و پیوند فکری و عقیدتی بین اونها ایجاد کنند کار بس اشتباه و غلطییه !

 گرفتن لقب از آبا و اجداد هیچ اشکال ماهوی نداره و بالفطره معنیش این نیست که اینم مثل همون قبلیه....واقعا به نظر شما این امر که اعمال ایشون رو به پدرش پیوند بزنند  امری طبیعیه ؟ به نظرم اصلا این طور نیست ، این طرز تفکر خیلی اشتباهه..مشکل کسانی هستند که روحیه قهرمان پروری رو در سر دارند که البته در بعضی جا ها بد هم نیست ...

 مشکل اذهان دیکتاتور پروره و ملتی ( البته بخشی از این ملت ) که امام رو میکنن امام زاده و شاه رو میکنند آریامهر....من با القاب کاری ندارم و مثل خود این فرد که تا حالا بیش از صد بار گفته مردم هر شکلی که دوست دارن منو میتونن صدا کنن ، من صداش میکنم ولیعهد ! البته من از اون افراطی ها نیستم ولی به این اعتقاد دارم که در سیستم پادشاهی و در تمام دنیا به بچه شاه میگن شاهزاده ( که فرنگیش همین ولیعهد خودمونه ) و برای این حرف و گفته هم دلیل دارم......

من بنا به دلائل شخصی که دارم سیستم پادشاهی از نوع کشورهای اروپائیش رو دوست دارم....سوئد ، نروژ ، انگلستان ، هلند و بلژیک و .....نه از نوع جهان سومیش رو .و البته اعتقاد دارم اگر زمانی قرار باشه سیستم پادشاهی تو اون مملکت برگرده که من امیدوارم برگرده ( مگر تو اسپانیا بر نگشت )، مد نظر من این نوعش ( پادشاهی مشروطه ) هست.....و برای کسانی که اعتقاد دارند مردم سیستم آزموده رو دوباره امتحان نمیکنند، من معتقدم که اگر همین الان میزان رای ملت باشه ، کم نیستند ادمهائی که باور به خوب بودن این سیستم نداشته باشند.....

نوع جمهوریش رو هم که دیدیم حالا چه از نوع اسلامیش تو جهان سوم و چه از نوع دمکراتیکش تو کنگو ! مردم سرزمین من و شما باید بفهمند و بدونن که تا حالا قشنگترین گفته دمکراتیک از دهن این بنده خدا بیرون اومده و اونم جمله معرفش - امروز فقط اتحاد - هست که بر عکس اپوزیسیونی که البته صرفا اداعای اپوزیسیون بودن دارند و تا حالا ره به جائی نبردند ، هر یک سنگ خودشون رو به سینه میزنند و از الان حکومت آینده ایران رو بهش میخورونن...این آدم تا به حال بیش از دها بار گفته که اول ریشه رو درست کنیم بعد آبیاریش رو بزاریم به حساب مردم ....... به قول آقای نادری فر سید حسن خمینی٫ کنار خامنه ای می نشیند ٫ بدون کوچکترین نقدی به دوران پدر بزرگ جانی اش ٫ لبخندکی به جنبش سبز تحویل می دهد ،از خوشحالی بال درمی آوریم و فراموش می کنیم که فامیلش خمینی است!! رضا پهلوی که زمان حکومت پدرش کودکی بیش نبوده ٫ به مناسبت ۱۶ آذر بیانیه می دهد ٫ اسم همکلاسیهای اسیرمان را به بزرگی می آورد ٫ راهکار نشانمان می دهد ٫ به نام پدرش به صلابه اش می کشیم که تو حرف نزن چون فامیل پهلوی را داری!

سه‌شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۸

سلف سرويس

ایمیلی از یکی از دوستان داشتم با مضمون زیر که توصیه میکنم از آن به سادگی رد نشوید و حتما مطالعه اش کنید .

داستاني در مورد اولين ديدار «امت فاکس»، نويسنده و فيلسوف معاصر، از رستوران سلف سرويس؛ هنگامي که براي نخستين بار به آمريکا رفت.


وي که تا آن زمان هرگز به چنين رستوراني نرفته بود در گوشه اي به انتظار نشست با اين نيت که از او پذيرايي شود اما هرچه لحظات بيشتري سپري مي شد ناشکيبايي او از اينکه مي ديد پيشخدمتها کوچکترين توجهي به او ندارند شدت گرفت. از همه بدتر اينکه مشاهده مي کرد کساني پس از او وارد شده بودند و در مقابل بشقاب هاي پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.

وي با ناراحتي به مردي که بر سر ميز مجاور نشسته بود نزديک شد و گفت: «من حدود بيست دقيقه است که در اينجا نشسته ام بدون آنکه کسي کوچکترين توجهي به من نشان دهد. حالا مي بينم شما که پنج دقيقه پيش وارد شديد با بشقابي پر از غذا در مقابلتان اينجا نشسته ايد! موضوع چيست؟ مردم اين کشور چگونه پذيرايي مي شوند؟» مرد با تعجب گفت: « ولي اينجا سلف سرويس است.» سپس به قسمت انتهايي رستوران جايي که غذاها به مقدار فراوان چيده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا برويد، يک سيني برداريد و هر چه مي خواهيد انتخاب کنيد، پول آن را بپردازيد، بعد اينجا بنشينيد و آن را ميل کنيد».

امت فاکس، که قدري احساس حماقت مي کرد، دستورات مرد را پي گرفت. اما وقتي غذا را روي ميز گذاشت ناگهان به ذهنش رسيد که " زندگي هم در حکم سلف سرويس است. همه نوع رخدادها،فرصت ها،موقعيتها، شاديها،سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد.. در حالي که اغلب ما بي حرکت به صندلي خود چسبيده ايم و آنچنان محو اين هستيم که ديگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتي شده ايم که چرا او سهم بيشتري دارد؟ که هرگز به ذهنمان نمي رسد خيلي ساده از جاي خود برخيزيم و ببينيم چه چيزهايي فراهم است،سپس آنچه مي خواهيم،برگزينيم ."